یادش به خیر
سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۶ ب.ظ
قرار بود کارها تعطیل بشه عمرانی و فرهنگی همه بیان تو جشن حاضر بشن
بعد از نهار ابراهیم با سلیقه قشنگش کار تزیین رو شروع کرد
کلی گل خریداری شده بود و پارچه ساتن که ابراهیم با سلیقه قشنگش انتخاب کرده بود حسابی زحمت کشید و مایه گذاشت.
استاد هم که از قبل دعوت شده بود برای سخنرانی رسیده بود و بچه ها هم برای اجرا و مداحی و جشن آماده بودن
جشن شروع شد دیدم خبری از بچه های عمرانی نیست و جمعیت کمه
با عصبانیت تمام رفتم سراغ محمد و گفتم چه وضعیه بگو همین الان همه بچه ها تعطیل کنن بیان جشن مگه قرار این نبوده و.....
خلاصه کلی سر و صدا که حتی صحبت های مسئول عمرانی هم منو بیشتر داغ کرد که می گفت : ما کارمون مونده بچه خسته ن خلاصه باید انجام بشه
منم که داغ کرده بودم هیچی نمی فهمیدم هیچی
جشن هر جوری بود تموم شد
بعدش فهمیدم بچه ها مشغول ساختن دستشویی برای یدالله اینا بودن همون بچه سید که مربیا از هوش و استعدادش سر کلاسا و ادبش تعریف میکردن و خیلی وقت بود که باباش رفته بود و بر نگشته بود
چیزی که هیچ وقت نمیشه فراموش کرد و حسابی برای همه گروه ارزش داشت
شادی مردم بود
زن و مرد ،پیر و جوون به معنای واقعی کلمه شاد بودن
موقع نورافشانی بچهای سنگ اتش می خندیدن
یا موقعی که یه عالمیه بادکنک از بالای مسجد تو هوا پرواز می کردن و بچه براشون به آسمون می پریدن
یاد همه ش بخیر امیدوارم بچه ها منو بخشیده باشن
و باز هم کاش اون روزا برگرده
سلام میکنم
به محمد به ابراهیم به رضا به عبدالله به اصغر به بچه های عمرانی و فرهنگی همه و همه.....
و سلام بر او........
۹۲/۰۴/۰۴
سری تکانده و گفتم: بهانه ام بی بهانگیست!
با بیـ بهانه نوشتی منتظرتان هستیم...