پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک
نداشت
سنگش زدند و دست ز افشای شب
نَشُست
آن نور ناب واهمه ای از محک
نداشت
مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
حتی دو دست باز برای کمک نداشت
این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
ای خلق خیره! دست محمد نمک
نداشت؟
می پرسد از شما که چه کردید؟
مردمان
گلدان یاس باغچه ی من ترَک
نداشت
خورشید و ماه را به زمینی
فروختند
ای کاش خاک تیره ی یثرب فدک
نداشت
امید
مهدی نژاد
کم گریه کن
شاعر : کمال مومنی
کم گریه کن که گریه امانت بریده است
گویا که وقت رفتن بابا رسیده است
حق داری از غمش به سرو سینه می زنی
چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است
در روز آخرش چه شده این چنین نبی
جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است
بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند
اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است
برگو که مرتضی چه شنیده کنار او
رنگش چنین زطرح مسائل پریده است
اینجا همه برای شما گریه می کنند
چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است
این روزها به پشت در خانه ات مرو
گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است
جان حسین و جان حسن جان مرتضی
کم گریه کن که گریه امانت بریده است