پشت میله
بر کف زندان
کپه ای زنجیر!
"استاد قیصر امین پور"
لباس غمت به قامت من
صدا زدن تو عبادت من
اگر
بشود به لطف شما
زیارت شش گوشه قسمت من
اگر بشود به لطف خدا
زیارت شش
گوشه قسمت من
چه مویه کنان به سینه زنم
ز غصه و داغ تو سر شکنم
خوشم که شوم به لحظه مرگ
لباس سیای شما کفنم
هوای حسین هوای حرم
هوای شب جمعه زد به
سرم
روانه شدم به سوی ضریح
بگیری اگر زیر بال و پرم
بده صدقه به
راه خدا
بده شب جمعه تو کرب و بلا
نفس نزنم نفس نکشم
بدون تو یا
سیدالشهداء
فایل صوتی شعر که آتیش میزنه رو از اینجا دانلود کنید.
میخواستم از شهدای گمنام بجنورد که امشب دلم براشون تنگ شده بود بنویسم
گشتم تو گوگل تا چند تا عکس پیدا کنم و کنار مطلبم بذارم
ولی پیدا نشد
هر چی بود خبرای مراسم خاکسپاری شهدا بود که اونم فقط خبر بود همین
آهای اونایی که شهدا رو به خاک سپردید
بچه های شهرمون از مسئولین جز خبر . گزارش بیشنر انتظار نمیره
اما بیاین خودمون یه کاری کنیم
برای شهدای به خاک سپرده شده چه با نام و چه گمنام
منتظر نظرات همه هستم
از هر شهری که باشی
بیا به عشق شهدا بگو
هر شب یتیم توست دل جمکرانیام
جانم به لب رسیده بیا یار جانیام
از بادها نشانیتان را گرفتهام
عمری است عاجزانه پی آن نشانیام
طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت
"شرمنده جوانی از این زندگانیم"
با من بگو که خیمه کجا میکنی به پا
آخر چرا به خاک سیه مینشانی ام
در این دهه اگر چه صدایت گرفته است
یک شب بخوان به صوت خوش آسمانیام
در روضه احتمال حضورت قویتر است
شاید به عشق نام عمویت بخوانیام
هم پیر قد خمیدگی زینب توا م
هم داغدار آن دو لب خیزرانیام
این روزها که حال مرا درک میکنی
بگذار دست بر دل آتشفشانیام
در به دری برای غلام تو خوب نیست
تأیید کن که نوکر صاحب زمانیام
عباس احمدی
دعای توسل ، سه شنبه شب ، جمکران ، او
تمام سه شنبه شب هایم را با یک سه شنبه شب در جمکران کنار او عوض میکنم ....
نوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست
چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست
به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست
گل سپیده به دشت سپید می روید
سپیدبختی این روزگار کافی نیست
خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
دوریت زمستانی دیگر است
کمتر از من دور شو
باز کمی سرما خورده ام
نمیدونم مطلب مال کیه اما قشنگه
دلم داشت اعتراف می کرد
داشت می گفت
و تمام حرفهایش " او " بود
گفتم :
خب حالا بنویس.
ناگهان
دلم ریخت...
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه، چه قران کریمی
در خانهء زهرا همه معراج نشینند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می سوخت حریم دل مولا چه حریمی
آتش مزن آتش در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی
سید حمید رضا برقعی
سلام
شرمنده یه هفته ننتونستم نظراتو بخونم و مطلب بذارم
شرمنده دیگه تف به ریا رفته بودیم اردو جهادی
جاتون خالی بود
همه بچه ها الان یکی یکی داشتن پیام میدادن که دلشون برا اون لحظات لک زده...
تف به ریا سرم شلوغ بود نتونستم on بشم البته اینترنت بود ولی تف به ریا نرسیدم دیگه..
خلاصه ببخشید
راستی به وبلاگ گروهمون هم سر بزنین حتما حتما