برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

برای شمشیر زدن تنها از یک دست باید استفاده کرد اما برای کار با بیل حتما باید از هر دو دست استفاده کرد...

اما عجیب است که شمشیر زن یک دست مشهور می شود ولی بیل زن یک دست معروف نمی شود...



به یاد بچه هایی که  به خاطر کار زیاد چاه کندن در زمین سنگلاخ ، یک دستشان زخم شدید داشت وعملا از کار می افتاد اما به خاطر تعطیل نشدن کار با یک دست بیل می زدند.

برای خوندن مطالب بیشتر از گروه جهادی به اینجا تشریف ببرید.

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۱۶
سید رضا

شاید از زبان ضریح قدیمی ارباب که این روزها غزل خداحافظی می خواند:


چون چاره نیست می روم و می گذارمت


ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت

۲۰ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۱۳
سید رضا

 

ایران شده هلسطین

(روایت مردمی از انقلاب اسلامی در بجنورد)

نویسنده: مهدی الهی فرد

پژوهش: سعید ساسانیان، غلام رضا رمضانیان، مجتبی ارحامی

ویراستار: احمد مرجانی، سعید ساسانیان

مجری طرح: کانون فرهنگی هنری انتظار مسجد آل شیخ بجنورد

انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری

 

بخش هایی از کتاب

 

آجر و عالِم!

اینکه علما توی صحنه باشند باعث دلگرمی مردم بود. اما چه می شد کرد ، جز یکی دوتاشان بقیه نمی آمدند. طلبه ها البته بودند، اما طلبه کجا و عالم کجا!

دو تیم شدیم. من و علوی مقدم که روحانی بودیم کارمان شد آوردن علما به صحنه! بقیه هم باید پاره آجر و سنگ می آوردند که حین درگیری دست مان خالی نباشد.

کارها خوب پیش رفت، بچه ها پاره آجر آوردند ، ما هم عالم آوردیم!

یکی از بچه ها با خنده می گفت : ادوات موزد نیاز جهت مبارزه بر دو قسم است: آجر و عالم!

 

 

ایران شده هلسطین

 

 

توی چهارراه باسکول نشسته بودیم و شعار می دادیم "ایران شده فلسطین، مردم چرا نشستین"

بنده ی خدا انگار که خیلی جوش آورده بود، بلند شد و با مشت های گره کرده داد زد " ایران شده هُلسطین * مردم چرا نشستین !" یک دفعه جمع از خنده منفجر شد. دستش را گرفتم و گفتم : فلسطین نه هلسطین!

*هلسطین به زبان کرمانجی یعنی بلند شوید 

۶ موافقین ۳ مخالفین ۲ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۵۳
سید رضا

 

همیشه فکر میکردم فقر و نداری و حلبی نشینی مال شهرهای بزرگ و آدما مرفه بی درده

باورم نمیشد توی شهر  به نسبت کوچکی مثل بجنورد هم از این چیزا پیدا شه 

کی باورش میشه اطراف شهر بجنورد خانواده هایی زندگی میکنن بدون نون شب به معنای واقعی

کی باور می کنه دو تا بچه که مادرشون می رفته پیاز جمع کردن روزا و شب برمیگشته تو طویله زندگی میکردن و چند ماه پول حموم نداشتن

آره توی خود بجنورد

جون عزیزت باور کن حتی یه شهر که تازه اسمش شده شهر یه خونه ای که نه میشه توش نشست نه میشه خوابید اصلا نمیشه زندگی کرد دو تا زن تنها زندگی میکنن که هیچ در آمدی ندارن حتی برای خرید نون

و اگه خدای نکرده بارون بیاد از سقف به اندازه ناودون بارون میاد

و ده ها زندگی دیه این مدلی

جون عزیزت باورکن

ولی خواهشا فقط تاسف نخور

ای که دستتت می رسد کاری بکن...


 

۲۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۰۴
سید رضا

هم از سکوت گریزان ، هم از صدا بیزار

چنین چرا دلتنگم ، چنین چرا بیزار

 

زمین از آمدن برف تازه خشنود است

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار

 

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار

 

اگرچه می گذریم از کنار هم آرام

شما ز من متنفر ، من از شما بیزار

 

به مسجد آمدم و نا امید برگشتم

دل از مشاهده تلخی ریا بیزار

 

صدای قاری و گلدسته های پژمرده

اذان مرده و دلهای از خدا بیزار

 

به خانه ام بروم؟!خانه از سکوت پر است

سکوت می کند از زندگی مرا بیزار

 

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!

از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار


فاضل نظری

۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۴۳
سید رضا

  اصلا حرف نمی فهمد

  عقل که ندارد

   نمیدانم باید با چه زبانی با او  حرف بزنم

            دل را می گویم

   هر چه را  که بگویی برایش می آورم اما  آرام نمی گیرد

         هیچ چیز برایش " او " نمی شود

                                                                       دلم  " او "  را می خواهد...

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۲۷
سید رضا