برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۳ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۵۹
سید رضا

اگر از بنده بخواهند «آیت‌الله بهجت را در یک جمله معرفی کن» من به اندازه فهم و بر طبق سرمایه عقلی ومعرفتی خودم می‌گویم آقای بهجت کسی بود که فهمید برای چه آفریده شده است و دانست چه راهی را باید طی کند تا به مقصد خلقت برسد. او این راه را پیمود و سعی کرد در طول زندگی‌اش به دیگران هم معرفی کند. البته دیگران ممکن است تعریف‌های بهتر، جامع‌تر و کامل‌تری ارائه دهند.باح



آیت الله مصباح در اولین سالگرد رحلت آیت الله بهجت  (ره)

۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۴۵
سید رضا

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد

***فاضل نظری***

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۵۶
سید رضا

حسین جان


من تشنه همیشگی روضه ی توام

بیزارم از شنیدن لا تائلات ها




دوشنبه

هیئت حسین جان

و من کیلومترها دور از آن





۱۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۰۵:۴۶
سید رضا

گفت: فقیرم
گفتند: نیستی
گفت:فقیرم!باور کنید
گفتند: نه! نیستی.
گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید.
و حال و روزش را تعریف کرد. گفت که چقدر دستهایش خالیست و چه سختی‌هایی شب و روز می‌کشد. ولی هنوز امام فقط نگاهش می‌کردند.

گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم.
گفتند: صد دینار به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد(ص)
گفت: به خدا قسم نه!
«هزار دینار؟»
نه! به خدا قسم نه.
«دهها هزار»
ـ نه! باز دوستتان خواهم داشت.
ـ گفتند: چطور می‌گویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی‌فروشی؟
«چطور می‌گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟»

ترجمه‌ی آزاد فاطمه شهیدی از امالی، ج 7، ص 147؛ روایت مردی که به خدمت  امام صادق (ع) رسید. خدا خانه دارد ...

۱۹ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۵۴
سید رضا
قبلا شنیده بودم جاده صعب العبور 
اما اینطوری دیگه ندیده بودم
خلاصه هر طوری بود رفتیم
با بچه هایی که همراهمون بودن همه چی رو هماهنگ کردیم وارد روستا شدیم 
با اهالی سلام و احوال پرسی کردیم
بچه های ناز که خجالت نمیذاشت به ما نزدیک بشن رو  بغل می گرفتیم با یه شکلات سعی می کردیم خجالتاشون رو آب کنیم
نیازی نیود اهالی از فقر و نداری برامون بگن 
اما یه کم که گذشت پیرمردی که لباس لری تنش بود و آفتاب سوختگی صورتش دل آدمو یه جورایی ... بی خیال
خلاصه شروع کرد به درد دل که :
اصلا هیچ کس ما رو نمی شناخت انگار اصلا ما تو این دنیا نبودیم
انگار ما آدم نبودیم
تازه دو ساله برا مون برق کشیدن
هنوز سرویس بهداشتی سالم  نداریم و....
این حاج آقای مرادی بود که چلو رو زنده کرد

بگذریم بعضی حرفاشو دوس ندارم به همین راحتی بزنم
 تو راه برگشت رفتیم خونه مردی میان سال که اومده بود ما رو راهنمایی کنه 
فقط همین قدر بگم که یه جایی رو اسمشو گذاشته بودن اتاق با سنگ و چوب و فنس کلوخ و آهن یه جوری جمغ و جورش کرده بودن و تو یکی از  همونا که اسمش اتاق بود  حیوونا هم همونجا بودن گوشه اتاق روی یه سکوی یکی دو متری پیر مرد و پیرزن خانواده اونجا زندگی میکردن
که وقتی پیرمرد به من گفت ما رو از این زندان نجات بدین آتیش گرفتم


پی نوشت :
روستای گچی از توابع بخش چلو شهریتان اندیمای استان خوزستان
حاج آقای مرادی هم کسی هست که از گروه جهادی بلاغ المبین حدود پنج سال قبل این منطقه رو پیدا میکنند و بعد از مشاهده محرومیت ها نامه ای به دفنر رهبری می نویسند و با دستور رهبری بنیاد اجرای فرمان اما هم وارد کار میشن و خلاصه دارند تلاش می کنند مشکلات حل بشه
البته شما اگه بخواین غیر از دعا کاری بکنید می تونم لینک کنم شما رو البته خیلی خوبه مثل بعضیا نباشیم که زمان جنگ فقط دعا بلد  بودن
ببخشید
۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۵۳
سید رضا

وقتی شلمچه می روم نزدیک پاسگاه زید

 به دنبال یک سر می گردم

 برای همان مادر....


پی نوشت :

شهید سید رضا گوهری در سال 1365 در حوال همین روزها حسینی شد

یادش گرامی

۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۵۱
سید رضا


با فرزندش وداع کرد

  چه وداعی 

وقتی وداع می کنند رو بوسی می کنند بوسه بر صورتش می زنند

 اما او چطور وداع کرد نمی دانم

با همان اورکت خاکی همان تن پاک را به خاک سپرد  ولی بی سر

از همان موقع

منتظر بود تا سر پسرش را برایش بیاورند

مادر است دیگر....

بعضی وقت ها با خودش شعر که می خواند مضمون شعرش این بود  :

خدایا سر حسین علیه السلام را برای رقیه  آوردند

چرا سر رضای من را برای زهرا و محمد نمی آورند

مادر است دیگر دلش برای فرزندش می سوخت

اما مادر جان انه (مادر به زبان ترکی) زهرا فدایت بشوم

و خوب شد که به مادرش نگفتند که خمپاره ای با خودش سر پسرش را برده.... 





پی نوشت :

من نمی دانم این شهید از خدا چه خواسته ولی خدا خوب مزدش را داده.....

یاد و خاطره شهید رو حانی سید رضا گوهری  و پدر و مادر و خواهرش گرامی باد.

۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۴۴
سید رضا

برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها

از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها

یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها

از درد بی حساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها

باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها

دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها

یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها

شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
برگرد ای توسل شب زنده دارها

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
یا ایها العزیز تمام ندارها


" علی اکبر لطیفیان "

۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۵۳
سید رضا


 در مسیر  سفر حج‌ بودم که در سامراء خدمت‌ امام‌ عسکری‌ علیه السلام رسیدم‌. ومقداری‌ از اموالی‌ را که‌ شیعیان‌ برای‌ حضرت‌ داده‌ بودند به‌ امام‌دادم‌

جعفر بن شریف گرگانی می گوید : گفتم‌: شیعیان‌ شمادر گرگان‌ سلام‌ رساندند.
امام‌ فرمود:مگر بعد از اعمال‌ حج‌ به‌ گرگان‌ بر نمی‌گردی‌؟
گفتم‌:چرا.برمی‌ گردم‌.

فرمودند:از امروز تا صدوهفتاد روز دیگر تو به‌ گرگان‌می‌رسی‌.که‌ روز جمعه‌ سوم‌ ربیع‌ الثانی‌ در اول‌ روز وارد شهر می‌شوی‌.وقتی‌ به‌ گرگان‌ رفتی‌،به‌ مردم‌ اعلام‌ کن‌ تا درخانة‌ تو جمع‌ شوند.زیرا در آخرآنروز من‌ به‌ گرگان‌ خواهم‌ آمد.
سپس‌ امام‌ برایم‌ دعا کردند.
من‌ همان‌ تاریخی‌ که‌ امام‌ فرموده‌ بود ،وارد گرگان‌ شدم‌ وبه‌ مردم‌ خبردادم‌ که‌امروز امام‌ بمنزل‌ من‌ می‌آیند.لذا آماده‌ باشند ومسائل‌ ومشکلات‌ خودرا درنظر بگیرند.
بعد از نماز ظهر وعصر،همگی‌ شیعیان‌ در خانه من‌ جمع‌ شده‌ بودند که‌بدون‌ اینکه‌ متوجه‌ بشویم‌،امام‌ عسکری‌(علیه السلام  وارد شدند وبرما سلام‌ کردند.

مااز امام‌ استقبال‌ نمودیم‌ ودست‌ مبارکش‌ را بوسیدیم‌.


امام‌ فرمود:من‌ به‌ جعفر بن‌ شریف‌ وعده‌ داده‌ بودم‌ که‌ در آخر امروز نزد شمابیایم‌.لذا نماز ظهر وعصر را در سامراء خواندم‌ ونزد شما آمدم‌ تا با شماتجدید عهد نمایم‌.  اکنون‌ که‌ نزد شما هستم‌،سؤالات‌ وحاجات‌ خودرا بمن‌بگوئید.
اولین‌ نفر ی‌ که‌ حاجت‌ خودرا گفت‌،نضربن‌ جابر بود که‌ عرضکرد:ای‌ پسررسول خدا!پسرم‌ چندماه‌ است‌ که‌ نابینا شده‌ است‌.از خدا بخواهید تاچشمانش‌ را به‌ او بر گرداند.
امام‌ فرمود:اورا نزدم‌ بیاور!
اورا خدمت‌ امام‌ آوردند وامام‌ دست‌ شریف‌ راخودرا برچشمانش‌ گذاشت‌که‌ ناگاه‌ بینا شد.

سپس‌ یک‌ به‌ یک‌ مردم‌ حاجتهای‌ خودرا می‌پرسیدند وامام‌حاجات‌ آنهارا برآورده‌ می‌کرد ودرحق‌ همگی‌ دعا نمودودرهمان‌ روزمراجعت‌ فرمود.


«منتهی‌ الامال‌ ج‌2 ص‌399»





و من محتاج دستی هستم شبیه همان دستان که ببوسم

که روی دلم کشیده شود ...

شاید شفا بگیرم....

محتاجم به دستی شبیه همان دست 

من اصلا محتاجم

محتاجم به     " او "   ......

۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۲۹
سید رضا