برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است



سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است.

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خورده رنجور 

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست مرگی نیست

صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهروماه

زمستان است......

 

مهدی اخوان ثالث

 

۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۳۱
سید رضا


سر خود را مزن اینگونه به سنگ


دل دیوانه ی تنها دل تنگ





فریدون مشیری

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۱۷
سید رضا



همچنان پای انقلاب اسلامی ایستاده ایم


۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۵۴
سید رضا

...و به همراه همان ابر که باران آورد

مهربانی خدا در زد و مهمان آورد

باد یک نامهء بی واژه به کنعان آورد

بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

به سر شعر هوای غزلی زیبا زد

دختر حضرت موسی به دل دریا زد

چادرش دست نوازش به سر دشت کشید

دشت هم از نفس چادر او گل می چید

چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید

من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید

باور این سفر از درک من و ما دور است

شاعرانه غزلی راهی "بیت النور" است

آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید

عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید

که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید

عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید

ماند تا آینهء مادر دنیا باشد

حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد

صبح شب می شد و شب نیز سحر هفده روز

چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز

بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز

چشم در راه برادر شد اگر هفده روز

روز و شب  پلک ترش روضه مرتب می خواند

شک ندارم که فقط روضهء زینب می خواند.


۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۳
سید رضا




شرمنده چند وقت نبودم نتونستم سر بزنم
الانم میریم اردو جهادی (تف به ریا)
و این بار خواسته م فقط همینه


مرا ببر و نیاور فقط همین





۱۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۲
سید رضا

دستم لرزید

دلم پر شد

وقتی که نوشتم:

او


شعر از علی مردانی 

با تغییر در ضمیر

۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۰۹
سید رضا