برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۸ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

حالا که حرف از تیر شده....

  زخمی افتاده بود روی من و خونش هم جاری شده بود رویم 
همه فکر می کردند هر دو شهید شده ایم
کمی خون روی دستم دیدم 
خوب که نگاه کردم دیدم خون من نیست 

ولی او....

گلویش دریده شده 

یادم آمد از آن شعری که این هفته های آخر زیاد می خواند


ای تیر تشنه بیا بنشین در گلوی من 
تا نرود پیش فاطمه ابروی من




خاطره ای از دکتر صادقی در مورد هم رزم عزیزش شهید مصطفی کریمی
۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۲ ، ۰۱:۵۲
سید رضا

تابستان هم که با تیر شروع شد

در این فصل هم

یا باید زخمهایت تیر بکشد

یا درد هایت تیر بکشد


شاید هم

 باید تیر تو را بکشد

۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۶
سید رضا


اگر یکی... یکی از آن پرنده ها باشم
که در هوای تو، در آسمان رها باشم

نه آب و دانه و نه آشیانه می خواهم
نه اینکه مثل فلان مرغ خوش صدا باشم

برای من که تنم یخ زده است این کافی است
که با نوازش خورشید آشنا باشم

که دست های تو را آفتاب گرم! ولی
تو رفته ای و بگو بی تو من چرا باشم؟

چگونه بی تو بمانم در این هوا و چطور
به بی خیالی دیگر پرنده ها باشم؟


پانته آ صفایی بروجنی

۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۲:۰۱
سید رضا

نمی دانم

 این  خون من است که شور شده

یا اشک من است که سرخ شده

نمی دانم

هر چه هست شاید حال روزهای بی او باشد

 نمی دانم

اصلا  بی او روز هست یا نه؟


نمی دانم؟؟؟؟



۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۲ ، ۱۱:۵۷
سید رضا
ارام گره روسری را جلو آینه بست
چادر رنگی اش را  آرام سر کرد
مثل همان بیست سال پیش
هیچ فرقی برایش نداشت با همان شوق بیست سال قبل
کیفش را برداشت راه افتاد
 رسید کنار میوه دلش
پسرش را بوسید
او هم مثل همان بیست سال قبل بود
رشید و زیبا در همان قاب بیست سال پیش
انگار در قاب پسرش ، صورتش را دید
یاد بیست سال قبل که جوانی اش را برای جوانی گذاشت که جوانی اش را فدای او کرد....


-روسفیدم کردی مادر
گرچه پیرم کردی مادر


غروب پنج شنبه یاد مادرای شهدا بخیر


یک سبد گل صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم

۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۴:۵۳
سید رضا
قرار بود کارها تعطیل بشه عمرانی و فرهنگی همه بیان تو جشن حاضر بشن
بعد از نهار ابراهیم با سلیقه قشنگش کار تزیین رو شروع کرد
کلی گل خریداری شده بود و پارچه ساتن که ابراهیم با سلیقه قشنگش انتخاب کرده بود حسابی زحمت کشید و مایه گذاشت.

استاد هم که از قبل دعوت شده بود برای سخنرانی رسیده بود و بچه ها هم برای اجرا و مداحی و جشن آماده بودن 
جشن شروع شد دیدم خبری از بچه های عمرانی نیست و جمعیت کمه 
با عصبانیت تمام رفتم سراغ محمد و گفتم چه وضعیه بگو همین الان همه بچه ها تعطیل کنن بیان جشن مگه قرار این نبوده و.....
خلاصه کلی سر و صدا که حتی صحبت های مسئول عمرانی هم منو بیشتر داغ کرد که می گفت : ما کارمون مونده بچه خسته ن خلاصه باید انجام بشه 
منم که داغ کرده بودم هیچی نمی فهمیدم هیچی 
جشن هر جوری بود تموم شد
بعدش فهمیدم بچه ها مشغول ساختن دستشویی برای یدالله اینا بودن همون بچه سید که مربیا از هوش و استعدادش سر کلاسا و ادبش تعریف میکردن و خیلی وقت بود که باباش رفته بود و بر نگشته بود


چیزی که هیچ وقت نمیشه فراموش کرد و حسابی برای همه گروه ارزش داشت 
شادی مردم بود 
زن و مرد ،پیر و جوون به معنای واقعی کلمه شاد بودن
 موقع نورافشانی بچهای سنگ اتش می خندیدن
یا موقعی که یه عالمیه بادکنک از بالای مسجد تو هوا پرواز می کردن و بچه براشون به آسمون می پریدن


یاد همه ش بخیر امیدوارم بچه ها منو بخشیده باشن
و باز هم کاش اون روزا برگرده
سلام میکنم 
به محمد به ابراهیم به رضا به عبدالله به اصغر به بچه های عمرانی و فرهنگی همه و همه.....
و سلام بر او........
۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۲:۳۶
سید رضا

سلام

بابت این چند روز تاخیر در به روز رسانی عذر خواهی میکنم

به اینترنت دسترسی نداشتم

البته با گوشی مطالب دوستان رو می خوندم

و نظرات رو تایید میکردم 

اما چه کنم که نرم افزار گوشیم نه قابلیت نظر گذاشتن داره نه مطلب و منم حسرت اینا رو با چند تا فحش به گوشی آروم میکردم

ممنو از لطف همه دوستان

ببخشید

اینم عرق شرمن منه

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۲:۱۹
سید رضا

تبش بالا رفته بود

نا امید شد قنداقه را گذاشت گوشه ی اتاق و خودش هم گزیه کرد

کنیزش گفت : " اجازه بده برم خانه حسن بن علی 

 کمک مان می کند  مطمئنم "


حکیمه خاتون در را که باز کرد ماجرا را که شنید  گفت:

" سرمه ای را که دیشب به چشمان مهدی کشیدم بیاورید "

آوردند 

برد کشید پای چشم نوزاد 

صبح نشده تبش قطع شد




سرمه هیچ ، گردی از نعلینت را بده تا سرمه چشمم کنم تا شفا بگیرم

سخت به تو محتاجم


بابت تاخیر در مطلب نیمه شعبان معذرت می خوام اول از خو آقا بعدم از همه دوستان



۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۲:۱۷
سید رضا