برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

چه شکل های غم انگیز مبهمی دارند!
و ابرها چه خیالات درهمی دارند!

چقدر ساکت و سنگین و سرد می گذرند!
سیاه و غم زده انگار ماتمی دارند

حیاط خانه پُر از پَر، پُر از زباله شده است
تو نیستی و کلاغان چه عالمی دارند!

تو نیستی...منم و بادهای پاییزی
که دست از سر این خانه برنمی دارند

منم که پنجره را باز می کنم هر روز
و فکر می کنم این کاج ها غمی دارند

تو نیستی...منم و شاخه های خشک انار
و ابرها چه خیالات درهمی دارند!



پانته آ صفایی بروجنی

 

۱۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۰۴
سید رضا


حوض نقاشی 



                                                                 



قلم را بردار و نقاشی ات را بکش حتی اگر تحریم باشی.



                                                                     



پ.ن : تحریم چند تا دیالوگ تو این فیلم داشت 

صحنه ای که رضا تو سوپر مارکت بود و گفت تحریم چیز بدیه

صحنه های جدایی رضا و مریم از سهیل در ادامه فیلم

و در آخر هم اونجایی که رضا پشت دیوار کلاس با سهیل حرف میزد


۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۰۶
سید رضا
خودت پیش دستی کن و دست به کار شو 
پرکن این فاصله ها را 
قبل از آنکه خاک تیره لحدش را بگذارد
۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۳۳
سید رضا
خدمتکار دیر کرده بود
آقایش رفت دنبالش دید کنار کوچه خوابش برده
با بادبزن کمی باد زد بیدار که شد
گفت شب ها بیشتر بخواب و روزها کار کن
خادم آقا امام صادق علیه السلام بود
پ.ن آقای من یادت هست که خوابم برده
۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۳
سید رضا

و یک غروبِ غم انگیز می رسی از راه
که می بَرند مرا روی شانه های سیاه

صدای گریه بلند است و جمله هایی هم
شبیهِ تسلیت و غصه و غمی جانکاه

به گوش یخ زده اَم می رسد وَ فریادی
شبیهِ حُرمَتِ این لااِلهَ اِلا الله !

وَ چشم هام، که چشم انتظار تو هستند!
-
اگر چه منجمدند و نمی کنند نگاه-

وَ بغض می کند آن جا جنازه ی من که
«
تو» را همیشه «نَفَس» می کشید و «خود» را «آه»

چقدر شب که تو را من مرور کرده ام وُ
رسیده ام به: غزل، گُل، شکوفه، دریا، ماه

بدون تو، همه ی عمرِ من دو قسمت شد :
دقیقه های تکیده "،  "دقیقه های تباه""

اگر چه متنِ بلندی ست درد دل هایم
سکوت می کنم و شرحِ قصّه را کوتاه –

که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
«
«غروب جمعه »و «مرگ» و «وجود من‌» همراه

برای بدرقه ی نعشِ من بیا هر روز 
که کارِ من شده سی بار مرگ در هر ماه  

وَ کلِّ دلخوشی زندگی من، این که
تو یک غروب غم انگیز  می رسی از راه



مهدی زارعی
۱۴ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۵۲
سید رضا

یک بسته تیغ بینداز بالا 

یادش چنین  است در گلو

۱۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۱۳
سید رضا

شب را بشکن

آن وقت می فهمی شب های یک شکسته را

۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۱۱
سید رضا