برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است




بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است


کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده


با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت


بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود


ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود


یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده


گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد


پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده


با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند


بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست دست خودت را تکان مده


دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود


بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
حسن لطفی



سلام بر رباب  آن بانویی که الف قامت ارباب را از دست داد و رباب تنها شد  و ناله روز و شبش این بود

ابد والله ما ننسی حسینا 

(به خدا تا ابد حسین را فراموش نخواهم کرد)

۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۰۰:۰۲
سید رضا

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۲۳:۴۸
سید رضا
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۴:۴۶
سید رضا


۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۳:۴۳
سید رضا

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۳:۴۲
سید رضا

کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم

مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم

خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام

دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که مختصر بشوم

یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان

می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم

حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم

حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم

پدرم گفت دوستت دارم پس دعا میکنم پدر نشوی

مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست

گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم

 

  غزلی از مهدی فرجی که خیلی وقت ها قبل خوندم و دوس داشتم بذارم تو وبلاگ الان گذاشتم

۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۲:۲۰
سید رضا




ای اجل چند روزی دور ما را خط بکش

وعده ما

عصر عاشورا 

کنار گودی قتلگاه

۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۰:۵۰
سید رضا

کعبه اول  

گره دستمال را کهباز می کرد نگاهش افتاد به دیواری مات که رنگ کرمش به قهوه ای می زد 

و به عکسی از یک مکعب مشکی پوش که روی دیوار نشسته بود 

انگار سال ها از نشستنش می گذشت و زود تر از این ها انتظار نو شدن داشت

بوی صابون عروس از ته صندوق بلند شده بود و تمام اتاق را پر کرده بود

دستمال را باز کرد و این پول ها را هم گذاشت کنار بقیه

پول آخرین لیف و شال و کلاهی بود که بافته بود

این آخرین ذخایر بود برای ثبت نام سفر حج

ذخیره ای که بارها گره همسایه و فرزندانش را با آن باز کرده بود و از مکه رفتنش دور شده بود

   



کعبه دوم

 قاب طلایی  تابلو فرشی را در بر گرفته بود که تازه از زیر دست خسته فرشباف بیرون آمده بود 

بین رنگ های زیبای تابلو  یک مکعب مشکی نشسته بود 

از رنگ و روی تابلو بر می آمد چند میلیونی پول خورده باشد

پایینش با طلا کوب نوشته بودند

حجکم مقبول و سعیکم مشکور

هدیه دوستان و همکاران حاج آقا  برای بازگشت از بیست و چهارمین سفر حج    


۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۰۱:۲۲
سید رضا

پاییز را رنگ هایش زیبا می کنند









اما برای کسی که پاییزش رنگ داشته باشد.






۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۰۱:۰۵
سید رضا