خوش آن روزی کاین قفس شکند
چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۳۴ ق.ظ
چشم به قفل قفسی هست و نیست
مژده ی فریاد رسی هست و نیست
می رسد و می گذرد زندگی
آه که هر دم نفسی هست و نیست
حسرت آزادی ام از بند عشق
اول و آخر هوسی هست و نیست
مرده ام و باز نفس میکشم
بی تو در این خانه کسی هست و نیست
کیست که چون من به تو دل بسته است
مثل من ای دوست بسی هست و نیست
فاضل نظری
۹۱/۱۰/۲۷
کودک،
با گربه هایش در حیاط خانه بازی می کند
مادر، کنار چرخ خیاطی
آرام رفته در نخِِ سوزن
عطر بخارِ چایِ تازه
در خانه می پیچد
صدایِ در!
«شاید پدر!»