برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۷ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است



 کاش او مرا ببخشد برای اشتباهاتم




و از همه میخوام برای اشتباهاتی که انکار کردم منو ببخشن

و دوس دارم بهم بگن کجا اشتباه داشتم

نمیخوام همین طوری باز ادامه بدم و یه روز برگردم ببینم که ...... 

مدیونی اگه نگی

۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۲ ، ۰۰:۴۲
سید رضا

از زنگ نقاشی می ترسید

نه که بترسد 

حسی شبیه اضطراب داشت

اضطرابی نفرت بار 

نه که نقاشی بلد نباشد

نه فقط به خاطر اینکه باز هم مجبور بود گل های خانه شان را بی رنگ بکشد

مداد زرد رنگ نبود که چراغ خانه را روشن بکشد

ولی موهای پدر را می توانست سفید بگذارد

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۰۲:۲۳
سید رضا




۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۰۲:۱۳
سید رضا


" جمعه دلگیر "

زمــان ، بدون تو آقـا هـمیشـــه دلگیــــــرست
زمین از این همه چرخش به دور خود سیرست
 
ســکـوتِ ثانیـــه هایی که بی تو می گـذرند
نشان دهنده ی این قـــــرن های تأخیـرست

بیـا که وقـت ظهـــــورسـت! خســته ایم آقا
گمان کنـم که خــدا هم به فکر تغییـــرست

خودت بیا و ببیــن حجـــم غصــــــه هامان را
برای گفتــن از این غصــــه ها کمی دیرست

گنـاهِ جمعــــــه و این روزهــای ابری نیست
زمـان بدون تو آقا هـمیشــــــه دلگیـــرست




" سید صادق صادقیان "


۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۶:۲۹
سید رضا

سفره ، سفره ی "او"  ست "  غریب نواز طوس "

 


سفره ی اول :

عصبانی  شده بود با   اخم های  توی هم کشیده گفت :

ساکت باش ، خدایمان یکی است ،  پدرمان یکی است ثواب و پاداش هم به کارهای نیک است

زود باش بگو همه ی خادمان ، -سفید و سیاه-  بیایند سرسفره کنار من

هیچ وقت ندیده بودم بلند حرف بزند

فقط گفته بودم " سفره ی خدمت کاران را جدا بیندازیم"

 

 سفره ی دوم :

یاسر خادم   :

   کارهای روزانه ی آقا که تمام می شد و خانه هم خلوت بود

 همه ی ما را دور خودش جمع می کرد از کوچک تا بزرگ می نشست کنار ما سر سفره  بدون ما غذا نمی خورد

 همیشه هم می گفت  اگر من موقع  غدا خورد ن آمدم بالاسرتان به احترام من بلند نشوید

اگر صدایتان کردم و سر سفره بودید بگدارید غداتان تمام شود بعد بیایید پیشم .

 

و سفره ی آخر :

 

 به گمانم  زهر اثر کرده بود که امام ضعیف شده بود

  نمازی خواندند و  پرسیدند : "یاسر !  خادم ها غذا خوده اند؟ "

گفتم : فدای شما بشوم با این حال شما که غذا از گلوی کسی پایین نمی رود

گفتند : سفره را بیندازید.

انداختیم  نشستند کنار سفره تا ما غذا بخوریم بعد هم گفتند : برای اهل خانه تان هم ببرید.

همه که رفتند صدای شیون از خانه بلند شد.

                                                                                او هم رفت

او  غریب الغربا

او   معین الضغفا

 منتهی الامال



سفره سفره " او " ست  ولی تردید مرا خواهد کشت که نوکر هستم یا نه ؟؟؟




این مطلب رو قبلا هم گذاشته بودم

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۲ ، ۱۵:۰۰
سید رضا

 

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت

ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست

آن نور ناب واهمه ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب

حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!

ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان

گلدان یاس باغچه ی من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند

ای کاش خاک تیره ی یثرب فدک نداشت



امید مهدی نژاد

 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۰۲:۰۷
سید رضا




   


  


یادش بخیر با بچه ها می گفتیم دعا کنیم برا هم

جسین جان یه روز مونده برا شمام کاری نداره ارباب

۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۰۰:۵۲
سید رضا