چه شکل های غم انگیز مبهمی دارند!
و ابرها چه خیالات درهمی دارند!
چقدر ساکت و سنگین و سرد می گذرند!
سیاه و غم زده انگار ماتمی دارند
حیاط خانه پُر از پَر، پُر از زباله
شده است
تو نیستی و کلاغان چه عالمی دارند!
تو نیستی...منم و بادهای پاییزی
که دست از سر این خانه برنمی دارند
منم که پنجره را باز می کنم هر روز
و فکر می کنم این کاج ها غمی دارند
تو نیستی...منم و شاخه های خشک انار
و ابرها چه خیالات درهمی دارند!
پانته آ صفایی بروجنی