چراغ او
سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۴۰ ق.ظ
راه افتادم
نیمه شب بود و همه جا تاریک
نردبان را گذاشتم کنار دیوار با اضطراب و نگرانی بالا رفتم
بالای دیوار که رسیدم
نردبان را برگرداندم
گذاشتم طرف دیگر دیوار
داشتم می رفتم پایین که پایم گیر کرد کم مانده بود بخورم زمین سر و صدایی شد
ناگاه صدایی شنیدم
صبر کن صبر کن تا برایت چراغ بیاورم
صدای او بود
من رفتم منزل او را تفتیش کنم از طرف متوکل مامور بودم نیمه شب بدون اجازه
و او علی النقی (علیه السلام) بود امام شیعه
برای دشمن که چراغ بگیری بعید است که دست دوست را رها کنی
نیمه شب بود و همه جا تاریک
نردبان را گذاشتم کنار دیوار با اضطراب و نگرانی بالا رفتم
بالای دیوار که رسیدم
نردبان را برگرداندم
گذاشتم طرف دیگر دیوار
داشتم می رفتم پایین که پایم گیر کرد کم مانده بود بخورم زمین سر و صدایی شد
ناگاه صدایی شنیدم
صبر کن صبر کن تا برایت چراغ بیاورم
صدای او بود
من رفتم منزل او را تفتیش کنم از طرف متوکل مامور بودم نیمه شب بدون اجازه
و او علی النقی (علیه السلام) بود امام شیعه
برای دشمن که چراغ بگیری بعید است که دست دوست را رها کنی
۹۲/۰۲/۲۴
چراغ از این روشنتر ولله پیدا نمیشه.اونم برا دشمنا چه برسه به ما...
این مطالبت خیلی حال میده.واقعا ایول.فتبارک الله.
التماس دعا