ماهی کوچک یک تنگ بلورم...
پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۴ ق.ظ
ماهی کوچک یک تُنگِ بلورم، چندی است؛
بر لب طاقچه از رودِ تو دور افتادم
تازه دریای تو را یافته بودم اما؛
لحظه ای غفلت و ...ناگاه به تور افتادم
بعد از آن قسمت من تُنگ و نفَس تَنگی شد
پشت یک شیشه، نه! دیوار قطور افتادم
تند و بی وقفه فقط دور خودم می گشتم
وقتی از تور در این تُنگ بلور افتادم
روز و شب بغض شدم، اشک شدم، باریدم
وقتی از گوشه ی چشمت به مُرور افتادم
چشم را بستم و در عالم رویا دیدم؛
از لب طاقچه در چشمه ی نور افتادم
لحظه ای بعد که بیدار شدم فهمیدم؛
باز در کنجِ همان تُنگِ نمور افتادم
فاطمه دبیری
۹۲/۰۴/۲۰