برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

ساعت دو سه بعد از نصف  شب هم که بود 

می رفت  سر بزنه

یه بار همین که رسید دم در آقا در رو باز کرد 

- بفرما داخل چای هم حاضره.

نمی دونم چطور موبایل هم که نبود تلفن هم دسترسی نداشت

خلاصه بگم یه رابطه خیلی عجیب داشت با آیت الله بهاء الدینی 

او برای خودش صیادی بود...

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۰۴
سید رضا

الهی وَ سیّدی! اَسْئَلُکَ بِالّذینَ اصْطَفَیْتُمْ، وَ بِبُکاءِ وَلَدیَّ فِی مفارقَتی اَنْ تَغْفِرَ بِعُصاةِ شیعَتی، وَ شیعَةِ ذُرّیتی»؛ 



ای معبودم و ای آقای من! تو را به حق آن کسانی که خود انتخاب فرموده ای می خوانم، و تو را نیز به گریه های دو فرزندم در حین جدائی خود از آن ها فرا می خوانم که معصیت کاران از شیعیان من و شیعه فرزندانم را ببخشائی!


این دعا دعای اوست در آخرین لحظات عمرش وقتی اسما کنار او رسیده است می بیند چنین دعا میکند دعا می کند برای همه

جانم فدای چنین مادری

ای دهر اف بر تو که باید با چنین مادری چنان رفتار شود و تو همچنان باشی......

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۱۱
سید رضا
یه گوشی نوکیای 1100 داشت که روی صفخه اش نوشته بود
دا   کر   سی   چت   بی؟( پ.ن)
اونم مثل من منتظر بود یه جوری سر بحث رو با هم باز کنیم
تا اینکه بالاخره بی بونه یهو شروع کردیم با هم صحبت کردن
گقت که بهش تهمت دزددی زدن یه شب هم تو بازداشتگاه  خوابیده به خاطر همین بی آبرویی از زندگی سیر شده چند بار هم میخواسته خودکشی کنه





گوشی اون باکلاس تر بود
اما اون رو صفحه اش نوشته بود
هی روزگار!
سر یه فرصت مناسب اول شب بود تازه هوا تاریک شده بود
باهم صحبت کردیم
می گفت باباش خیلی اذیت می کنه اصلا اهمیت نمی ده بهش حالشو می گیره
براش لپ تاپ نمی خره خلاصه اصلا دوستش نداره
بعد صحبت هامون یه زنگ زد به خانواده یه کم بهتر شد






ادامه ش باشه برا بعد

پی نوشت : مادر   بچه برای چی می خواستی ؟
۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۲۰
سید رضا

یکی می گفت ببینیم ستاره بخت کدوم طرفه به همون سمت بریم

یکی دیگه می گفت ما که میریم روستای بابام اینا

اونای دیگه از شب قبل رفته بودن باغ خودشون

یه عده هم برنامه خاصی نداشتن می خواستن برن پارک های اطراف و کوه و دشت



او...

یه نگاه به بچه هاش کرد و گفت: برنامه هفتگی مون که فراموش نشده؟

رفتند سیزده بدر

سیزده بدر شون ختم شد به دعای توسل سه شنبه شب جمکران

۱۶ موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۰۲
سید رضا

همه سیزده بدر هستند

و

او هنوز هم در به در


پی نوشت :بی سرو سامان توام یاحسین

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۰۹
سید رضا

در دستور زبان عرفان، فعل این‌گونه صرف می‌شود:


من نیستم،



تو نیستی،


او هست…

۷ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۰۸:۱۱
سید رضا

 

ناگزیر از سفرم، بی‌سر و سامان، چون «باد»

به «گرفتارِ رهایی» نَتَوان گفت آزاد

 

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت؟

«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

 

اینکه «مردم» نشناسد تو را غربت نیست

غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

 

عاشقی چیست؟به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!

نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

 

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

فاضل نظری

چند روزی که نبودم در سفر بودم سفر راهیان نور اما باز هم به شرمندگی اسیرم


وقتی به معنای جبر فکر میکنم جبر یعنی بازگشت از این سفرها

چه کنم چاره ای ندارم جز بازگشت

و به امید آن سفر....

هر آغازی را پایانی است و هر پایان یک آغاز است...



ممنون از همه دوستانی که سر زدند

راستی سال نو مبارک

جاتون خالی بود سال تحویل حرم آقا

۲۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۰۹
سید رضا

۲۳ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۵۹
سید رضا

اگر از بنده بخواهند «آیت‌الله بهجت را در یک جمله معرفی کن» من به اندازه فهم و بر طبق سرمایه عقلی ومعرفتی خودم می‌گویم آقای بهجت کسی بود که فهمید برای چه آفریده شده است و دانست چه راهی را باید طی کند تا به مقصد خلقت برسد. او این راه را پیمود و سعی کرد در طول زندگی‌اش به دیگران هم معرفی کند. البته دیگران ممکن است تعریف‌های بهتر، جامع‌تر و کامل‌تری ارائه دهند.باح



آیت الله مصباح در اولین سالگرد رحلت آیت الله بهجت  (ره)

۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۴۵
سید رضا

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد

***فاضل نظری***

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۵۶
سید رضا