تبش بالا رفته بود
نا امید شد قنداقه را گذاشت گوشه ی اتاق و خودش هم گزیه کرد
کنیزش گفت : " اجازه بده برم خانه حسن بن علی
کمک مان می کند مطمئنم "
حکیمه خاتون در را که باز کرد ماجرا را که شنید گفت:
" سرمه ای را که دیشب به چشمان مهدی کشیدم بیاورید "
آوردند
برد کشید پای چشم نوزاد
صبح نشده تبش قطع شد
سرمه هیچ ، گردی از نعلینت را بده تا سرمه چشمم کنم تا شفا بگیرم
سخت به تو محتاجم
بابت تاخیر در مطلب نیمه شعبان معذرت می خوام اول از خو آقا بعدم از همه دوستان