برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

کعبه اول  

گره دستمال را کهباز می کرد نگاهش افتاد به دیواری مات که رنگ کرمش به قهوه ای می زد 

و به عکسی از یک مکعب مشکی پوش که روی دیوار نشسته بود 

انگار سال ها از نشستنش می گذشت و زود تر از این ها انتظار نو شدن داشت

بوی صابون عروس از ته صندوق بلند شده بود و تمام اتاق را پر کرده بود

دستمال را باز کرد و این پول ها را هم گذاشت کنار بقیه

پول آخرین لیف و شال و کلاهی بود که بافته بود

این آخرین ذخایر بود برای ثبت نام سفر حج

ذخیره ای که بارها گره همسایه و فرزندانش را با آن باز کرده بود و از مکه رفتنش دور شده بود

   



کعبه دوم

 قاب طلایی  تابلو فرشی را در بر گرفته بود که تازه از زیر دست خسته فرشباف بیرون آمده بود 

بین رنگ های زیبای تابلو  یک مکعب مشکی نشسته بود 

از رنگ و روی تابلو بر می آمد چند میلیونی پول خورده باشد

پایینش با طلا کوب نوشته بودند

حجکم مقبول و سعیکم مشکور

هدیه دوستان و همکاران حاج آقا  برای بازگشت از بیست و چهارمین سفر حج    


۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۰۱:۲۲
سید رضا

پاییز را رنگ هایش زیبا می کنند









اما برای کسی که پاییزش رنگ داشته باشد.






۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۰۱:۰۵
سید رضا

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۱
سید رضا

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار  ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!


کاظم بهمنی

۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۵
سید رضا

شب از آسمان چشمانت

دسته دسته ستاره می چینم

در غزل گریه‌ی زلالت آه

سرخی چارپاره می بینم

 

زخمهای دل غریبت را

مرهم و التیام آوردم

باز از محضر رسول الله

به حضورت سلام آوردم

 

در شب تار تیره فهمی ها

روشنی را دوباره آوردی

آسمان را کسی نمی فهمید

تا که با خود ستاره آوردی

 

ساحت مستجاب سجاده!

بندگی را تو یادمان دادی

دل ما شد اسیر چشمانت

دلمان را به آسمان دادی

 

آیه آیه پیام عاشورا

در احادیث روشنت گل کرد

امتداد قیام عاشورا

در تب اشک و شیونت گل کرد

 

دم به دم در فرات چشمانت

ماتم کربلا مجسم بود

چشم تو لحظه ای نمی آسود

همه‌ی عمر تو محرم بود

 

چلچراغی ز گریه روشن کرد

در دلم اشک بی امانت آه

تا همیشه منای چشمانم

وقف اندوه بی کرانت آه

 

در غروب غریب دلتنگی

ناگهان حال تو مشوش شد

جان من! روی زین زهرآلود

پیکرت سوخت غرق آتش شد

 

گرچه از شعله های کینه شان

پیکر تو سه روز می سوزد

ولی از داغهای روز دهم

جگر تو هنوز می سوزد

 

آه آتشفشان چشمانت

دیر سالیست بی گدازه نبود

همه‌ی عمر خون دل خوردی

داغهای دل تو تازه نبود

 

دیده بودی سه روز در گودال

پیکر آسمان رها مانده

سر سالار قافله بر نی

کاروان بی امان رها مانده

 

چه کشیدی در آن غروبی که

نیزه ها ازدحام می کردند

سنگها بر لبی ترک خورده

بوسه بوسه سلام می کردند

 

دل تو روی نیزه ها می رفت

دستهایت اسیر سلسله بود

قاتلت زهر کینه ها، نه نه!

قاتلت خنده های حرمله بود

 

جان سپردی همان غروبی که

عشق بر روی نیزه معنا شد

دل تو در هجوم مرکب ها

بین گودال ارباً اربا شد



یوسف  رحیمی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۳
سید رضا
 



چهره ای مصمم 
صدایی دورگه اما با صلابت
و قلبی که پر از گرمی و محبت است
و سری پرشور  پر از دغدغه و سرشار از فکر و حرف







گام هایی استوار 
گام هایی به سوی او 
گام هایی برای ساختن روز  رسیدن او











محمد حسین عزیز برای  رسیدن به یکی بهترین لحظات عمرت  از من تبریک بشنو 
و به قول مجتبی رسیدن به جایی برای شروع یک کار سخت
جمال برای دیدن جمال او تبریک
به وسعت شوق رسیدن رود به دریا از دیدنت در این حال خوشحالم




پی نوشت : حجت الاسلام و المسلمین محمد حسین جمال زاده رتبه دو المپیاد کشوری علوم قرآنی

  راهنمایی شفیق در اولین اردوی جهادی با او همراه بودم و او مسئول فرهنگی بود.

و  برای خودم متاسفم که یک سال از سفر آقا به شهرم گذشت و من هیچ تغییری نکردم.




۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۶
سید رضا

باور نمی کردم

روزگار بی او هم بگذرد

چنین شد که باورهایم به هم ریخت...

۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۰۹:۵۱
سید رضا

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۱:۲۴
سید رضا


آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بی امام شد

دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت
آنقدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

جنت وزید و حُجره ی در بسته ی امام
در بارش ملائکه خود، بار عام شد

تا سایه بان شود به تن زهر دیده اش
خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد

گل رفت و مستی از سر پروانه ها پرید
دل بی خبر ز لذت شرب مدام شد

آن روز ذوالجناح حسین (ع) از نفس فتاد
آن روز ذوالفقار علی (ع) در نیام شد

آتش نشست در جگر کربلایی اش
یعنی به رسم خون خدا تشنه کام شد

از بس که اشک ها به غزل پشت پا زدند
این مصرع رمیده زمین خورد و رام شد


عباس احمدی


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۱:۱۹
سید رضا



اولین رمانی که در  دوران دبیرستان خوندم ارمیا بود.

ساعات عجیبی رو باهاش گذروندم و نمیتونم بگم که تو زندگیم تاثیر نداشته...


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۲۳:۳۲
سید رضا