برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

[ الإحتجاج‏] ذُکِرَ کِتَابٌ وَرَدَ مِنَ النَّاحِیَةِ الْمُقَدَّسَةِ حَرَسَهَا اللَّهُ وَ رَعَاهَا فِی أَیَّامٍ بَقِیَتْ مِنْ صَفَرٍ سَنَةَ عَشْرٍ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ عَلَى الشَّیْخِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ وَ نَوَّرَ ضَرِیحَهُ ذَکَرَ مُوصِلُهُ أَنَّهُ تَحْمِلُهُ مِنْ نَاحِیَةٍ مُتَّصِلَةٍ بِالْحِجَازِ نُسْخَتُهُ



لِلْأَخِ السَّدِیدِ وَ الْوَلِیِّ الرَّشِیدِ الشَّیْخِ الْمُفِیدِ

أَبِی عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ‏  النُّعْمَانِ أَدَامَ اللَّهُ إِعْزَازَهُ مِنْ مُسْتَوْدَعِ الْعَهْدِ الْمَأْخُوذِ عَلَى الْعِبَادِ



 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۱۷:۴۲
سید رضا

دخترک از بس روی پنجه ایستاده بود و بلند قدی می کرد خسته شده بود

گه گاهی  با آن دست بیکارش چشمش را می مالید می گفت: 

آخ دستم از خط بیرون رفت

آخ بازم نشد 

آن دستش که مداد را به آسمان  میر ساند خسته شد 

انگار نور زرد اشکش را در آورده بود که 

مداد را زمین انداخت و 

گفت :

داداش راست میگه خورشید پاییز رنگش پریده 

خدایا به خاطر دادشم خودت پررنگش کن


۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۲ ، ۰۰:۵۱
سید رضا


من سنگ شوره زارم و گویا زمانه ای
این جا کشانده است مرا رودخانه ای

یا شاید آن پرستوی پیرم که عشق او
نگذاشت دست و پا بکند آشیانه ای

یا تاکِ بی بری که برای شکفتنش
ناچار جز بهار ندارد بهانه ای

یا تخته پاره ای که گرفتار موجم و
هرگز مرا قبول نکرده کرانه ای

تنهایی من از خودِ تنهایی ام پُر است
در بی نشانی است که دارم نشانه ای

چیزی نمانده است که دیوانه ام کند
ترس مترسکانه ام از موریانه ای

این جا کسی صدای مرا پس نمی دهد
پای کدام کوه بخوانم ترانه ای؟


مهدی فرجی 
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۲ ، ۰۰:۰۱
سید رضا




بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است


کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده


با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت


بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود


ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود


یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده


گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد


پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده


با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند


بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست دست خودت را تکان مده


دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود


بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
حسن لطفی



سلام بر رباب  آن بانویی که الف قامت ارباب را از دست داد و رباب تنها شد  و ناله روز و شبش این بود

ابد والله ما ننسی حسینا 

(به خدا تا ابد حسین را فراموش نخواهم کرد)

۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۰۰:۰۲
سید رضا

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۲۳:۴۸
سید رضا
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۴:۴۶
سید رضا


۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۳:۴۳
سید رضا

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۳:۴۲
سید رضا

کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم

مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم

خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام

دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که مختصر بشوم

یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان

می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم

حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم

حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم

پدرم گفت دوستت دارم پس دعا میکنم پدر نشوی

مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست

گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم

 

  غزلی از مهدی فرجی که خیلی وقت ها قبل خوندم و دوس داشتم بذارم تو وبلاگ الان گذاشتم

۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۲:۲۰
سید رضا




ای اجل چند روزی دور ما را خط بکش

وعده ما

عصر عاشورا 

کنار گودی قتلگاه

۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۰:۵۰
سید رضا