برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها




۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۰۲:۱۳
سید رضا


" جمعه دلگیر "

زمــان ، بدون تو آقـا هـمیشـــه دلگیــــــرست
زمین از این همه چرخش به دور خود سیرست
 
ســکـوتِ ثانیـــه هایی که بی تو می گـذرند
نشان دهنده ی این قـــــرن های تأخیـرست

بیـا که وقـت ظهـــــورسـت! خســته ایم آقا
گمان کنـم که خــدا هم به فکر تغییـــرست

خودت بیا و ببیــن حجـــم غصــــــه هامان را
برای گفتــن از این غصــــه ها کمی دیرست

گنـاهِ جمعــــــه و این روزهــای ابری نیست
زمـان بدون تو آقا هـمیشــــــه دلگیـــرست




" سید صادق صادقیان "


۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۶:۲۹
سید رضا

سفره ، سفره ی "او"  ست "  غریب نواز طوس "

 


سفره ی اول :

عصبانی  شده بود با   اخم های  توی هم کشیده گفت :

ساکت باش ، خدایمان یکی است ،  پدرمان یکی است ثواب و پاداش هم به کارهای نیک است

زود باش بگو همه ی خادمان ، -سفید و سیاه-  بیایند سرسفره کنار من

هیچ وقت ندیده بودم بلند حرف بزند

فقط گفته بودم " سفره ی خدمت کاران را جدا بیندازیم"

 

 سفره ی دوم :

یاسر خادم   :

   کارهای روزانه ی آقا که تمام می شد و خانه هم خلوت بود

 همه ی ما را دور خودش جمع می کرد از کوچک تا بزرگ می نشست کنار ما سر سفره  بدون ما غذا نمی خورد

 همیشه هم می گفت  اگر من موقع  غدا خورد ن آمدم بالاسرتان به احترام من بلند نشوید

اگر صدایتان کردم و سر سفره بودید بگدارید غداتان تمام شود بعد بیایید پیشم .

 

و سفره ی آخر :

 

 به گمانم  زهر اثر کرده بود که امام ضعیف شده بود

  نمازی خواندند و  پرسیدند : "یاسر !  خادم ها غذا خوده اند؟ "

گفتم : فدای شما بشوم با این حال شما که غذا از گلوی کسی پایین نمی رود

گفتند : سفره را بیندازید.

انداختیم  نشستند کنار سفره تا ما غذا بخوریم بعد هم گفتند : برای اهل خانه تان هم ببرید.

همه که رفتند صدای شیون از خانه بلند شد.

                                                                                او هم رفت

او  غریب الغربا

او   معین الضغفا

 منتهی الامال



سفره سفره " او " ست  ولی تردید مرا خواهد کشت که نوکر هستم یا نه ؟؟؟




این مطلب رو قبلا هم گذاشته بودم

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۲ ، ۱۵:۰۰
سید رضا

 

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت

ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست

آن نور ناب واهمه ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب

حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!

ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان

گلدان یاس باغچه ی من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند

ای کاش خاک تیره ی یثرب فدک نداشت



امید مهدی نژاد

 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۰۲:۰۷
سید رضا




   


  


یادش بخیر با بچه ها می گفتیم دعا کنیم برا هم

جسین جان یه روز مونده برا شمام کاری نداره ارباب

۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۰۰:۵۲
سید رضا


تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا


ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا

آمدم خوش خط شود تکلیف شبها، آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا

یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا

حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا

کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر 
راهیم می کرد قبرستان به جای روستا

قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا

من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا



کاظم بهمنی

۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۹:۰۹
سید رضا
بعضی حرفا فقط حرف نیست آتیشه. یادم باشه اگه یه روزی خواستم برم کربلا خداحافظی نکنم تا یه وقت کسی بسوزه
۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۲:۴۵
سید رضا



یکی اسپند دود می کرد  

دو سه نفر گل عزا به سر و صورت عزادارا می زدن

تو همین گیر و دار دیدم سه چهار نفری که وسط خیابون کنار منقل اسپند وایستادن

نگاهشون چرخید یه سمتی یکی با مشت به سینه ش می کوبید یکی اشک می ریخت 

هر کی یه چی می گفت

یه وقت نگاه کردم دیدم یه پرچم بزرگ داره همراه یه هیئت میاد


رو پرچم نوشته  آقام حسین

همین


پارسال ظهر عاشورا با بچه های هیئتمون (حسین جان بجنورد) تو ایستگاه صلواتی


چرا هر دم نگویم من حسین جان 

چه نامی بهتر از نام حسین است


۱۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۰۲:۱۱
سید رضا


روز اول صفر، سرِ حسین (علیه‌السلام) را به دمشق درآوردند و بنی‌امیه آن روز را عید گرفتند.»




رفقا هنوز عزا تموم نشده امروز رزو اول صفر بود

ابد والله ما ننسی حسینا


حلالم کنید که مجبور شدم مقتل رو بی مقدمه نقل کنم

۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۱۹:۰۹
سید رضا





 اهل بیت را سه روز بر دروازه ی شام بداشتند
  تا شهر را آذین بستند، هر چه تمام تر
  و به هر زیور و آرایه و آیینه که بود؛
  چنان که هیچ چشم، مانندِ آن ندیده بود.
  و سرها را که پیشتر به شهر برده بودند
  بیرون فرستادند تا با اهل بیت وارد کنند.
  آنگاه از مردمِ شام پانصدهزار مرد و زن
  دف زنان، بیرون آمدند
  و امیران با دف و سنج و شیپور.
  و جوانان می رقصیدند و دف و سنج می زدند
  و تنبور می نواختند.
  و مردمِ شام به گونه گون جامه ها
  و سرمه و خضاب، خویش را آراسته بودند.
  و بیرونِ شهر از بسیاریِ مردم مانندِ عرصه ی محشر شده بود:
  در یکدیگر موج می زدند.

  چون به میانه روز رسید
  سرها و اسیرها را به شهر در آوردند.

    ___________________________
    - کتاب آه، ترجمه نفس المهموم شیخ عباس قمی، ص 496
۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۱۴:۴۸
سید رضا