برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها


هر شب یتیم توست دل جمکرانی‌ام

 جانم به لب رسیده بیا یار جانی‌ام

 از بادها نشانی‌تان را گرفته‌ام

 عمری است عاجزانه پی آن نشانی‌ام


 طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت

"شرمنده جوانی از این زندگانیم"

  با من بگو که خیمه کجا می‌کنی به پا

 آخر چرا به خاک سیه می‌نشانی ام

 در این دهه اگر چه صدایت گرفته است

 یک شب  بخوان به صوت خوش آسمانی‌ام

 در روضه احتمال حضورت قوی‌تر است

 شاید به عشق نام عمویت بخوانی‌ام

  هم پیر قد خمیدگی زینب توا م

  هم داغدار آن دو لب خیزرانی‌ام

 این روزها که حال مرا درک میکنی 

 بگذار دست بر دل آتشفشانی‌ام

 در به دری برای غلام تو خوب نیست

 تأیید کن که نوکر صاحب زمانی‌ام

عباس احمدی

 

 

دعای توسل ، سه شنبه شب ،  جمکران  ، او

تمام سه شنبه شب هایم را با یک سه شنبه شب در جمکران کنار او عوض میکنم ....

۲۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۵۱
سید رضا



 



به عشق او که یک انقلابی است باز هم انقلابی به میدان خواهیم آمد...

۴۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۳۶
سید رضا

نوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست

 

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

 

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

 

گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست

 

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۳۵
سید رضا

دوریت زمستانی دیگر است

 کمتر از من دور شو

باز کمی سرما خورده ام

نمیدونم مطلب مال کیه اما قشنگه

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۵۶
سید رضا

دلم داشت اعتراف می کرد

داشت  می گفت

و تمام حرفهایش  " او "  بود

گفتم :

خب حالا بنویس.

ناگهان

دلم ریخت...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۴۳
سید رضا

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی

افتاده نخ چادر او دست نسیمی


تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم


با دست خودش داده اناری به یتیمی


حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را


بخشیده به همسایه، چه قران کریمی


در خانهء زهرا همه معراج نشینند


آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی


ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم


می سوخت حریم دل مولا چه حریمی


آتش مزن آتش  در و دیوار دلش را


جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

 

حالا نکند پنجره را وا بگذاریم


پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی



سید حمید رضا برقعی


۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۲۰
سید رضا

سلام

شرمنده یه هفته ننتونستم نظراتو بخونم و مطلب بذارم

شرمنده دیگه تف به ریا رفته بودیم اردو جهادی

جاتون خالی بود

همه بچه ها الان یکی یکی داشتن پیام میدادن که دلشون برا اون لحظات لک زده...

تف به ریا سرم شلوغ بود نتونستم  on  بشم البته اینترنت بود ولی تف به ریا نرسیدم دیگه..

خلاصه ببخشید

راستی به وبلاگ گروهمون هم سر بزنین حتما حتما


www.varesan.blog.ir


۲۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۲۳
سید رضا

برای شمشیر زدن تنها از یک دست باید استفاده کرد اما برای کار با بیل حتما باید از هر دو دست استفاده کرد...

اما عجیب است که شمشیر زن یک دست مشهور می شود ولی بیل زن یک دست معروف نمی شود...



به یاد بچه هایی که  به خاطر کار زیاد چاه کندن در زمین سنگلاخ ، یک دستشان زخم شدید داشت وعملا از کار می افتاد اما به خاطر تعطیل نشدن کار با یک دست بیل می زدند.

برای خوندن مطالب بیشتر از گروه جهادی به اینجا تشریف ببرید.

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۱۶
سید رضا

شاید از زبان ضریح قدیمی ارباب که این روزها غزل خداحافظی می خواند:


چون چاره نیست می روم و می گذارمت


ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت

۲۰ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۱۳
سید رضا

 

ایران شده هلسطین

(روایت مردمی از انقلاب اسلامی در بجنورد)

نویسنده: مهدی الهی فرد

پژوهش: سعید ساسانیان، غلام رضا رمضانیان، مجتبی ارحامی

ویراستار: احمد مرجانی، سعید ساسانیان

مجری طرح: کانون فرهنگی هنری انتظار مسجد آل شیخ بجنورد

انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری

 

بخش هایی از کتاب

 

آجر و عالِم!

اینکه علما توی صحنه باشند باعث دلگرمی مردم بود. اما چه می شد کرد ، جز یکی دوتاشان بقیه نمی آمدند. طلبه ها البته بودند، اما طلبه کجا و عالم کجا!

دو تیم شدیم. من و علوی مقدم که روحانی بودیم کارمان شد آوردن علما به صحنه! بقیه هم باید پاره آجر و سنگ می آوردند که حین درگیری دست مان خالی نباشد.

کارها خوب پیش رفت، بچه ها پاره آجر آوردند ، ما هم عالم آوردیم!

یکی از بچه ها با خنده می گفت : ادوات موزد نیاز جهت مبارزه بر دو قسم است: آجر و عالم!

 

 

ایران شده هلسطین

 

 

توی چهارراه باسکول نشسته بودیم و شعار می دادیم "ایران شده فلسطین، مردم چرا نشستین"

بنده ی خدا انگار که خیلی جوش آورده بود، بلند شد و با مشت های گره کرده داد زد " ایران شده هُلسطین * مردم چرا نشستین !" یک دفعه جمع از خنده منفجر شد. دستش را گرفتم و گفتم : فلسطین نه هلسطین!

*هلسطین به زبان کرمانجی یعنی بلند شوید 

۶ موافقین ۳ مخالفین ۲ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۵۳
سید رضا