برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

روز آخر بود

همه داشتن لوازمشونو جمع و جور میکردن

ولی غرفه ما هنوز که هنوزه خالی بود همه می گفتن پس کی میخواین شروع کنین

تمام این سوالها جوابش یه کلمه بود

محمد

محمد که بیاد همه چی درست میشه چرا که وجودش برکته

یه جورایی میتونه با زمان مبارزه کنه و اونو شکست بده

حتما می پرسین محمد کیه

محمد همونه که خیلی ها بهش مدیونن

وقتی می دیدیش شاید چیزی متوجه نمیشدی

اما کافی بود چند روز بهش نزدیک بشی می فهمیدی که خیلی بزرگه و البته عجیب و غریب

خاطره بالا مال اواخر تیر ماه امساله که برای گردهمایی گروههای جهادی طلاب کل کشور رفته بودیم اصفهان

همه کارها مونده بود و منم منتظر محمد بودم

که وقتی اومد خیلی سریع با هم دیگه غرفه رو راه انداختیم خیلی هم با حال شد در عرض پنج ساعت


بی خیال از خود محمد براتون بگم

خیلی وقت نبود که می شناختمش شاید یک هفته یا کمتر ولی تو این مدت مثل دو تا برادر (برادری  که ندارم) به هم نزدیک شده بودیم

پسری متولد دهه شصت که به گفته خودش اون زمونا امکنات کم بوده لذا  ... بی خیال

یک خال بزرگ روی گونه ای با رنگ سبزه ،  عینک رو چشمای قهوه ای ...

فرمانده ای که اگه کسی نمی گفت اصلا نمی فهمیدی اون فرمانده است.

محمد اگه این مطلبو خوندی بدون دلم برات تنگ شده


خاطراتی شفاهی از

زبان رضا بهجتی پور مسئول گروه جهادی وارثان دانشگاه رضوی که وارث محمد موسی زاده فرمانده سابق بسیج دانشگاه شده در گروه جهادی

جدای از خاطرات رضا بهجتی خودم هم خیلی خاطرات خوب باهاش دارم و تا حالا چندین اردوی جهادی و راهیان نور باهاش بودم



او  واقعا یک جهادگر است...



۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۱ ، ۱۷:۰۶
سید رضا

چشم به قفل قفسی هست و نیست


مژده ی فریاد رسی هست و نیست


می رسد و می گذرد زندگی


آه که هر دم نفسی هست و نیست


حسرت آزادی ام از بند عشق


اول و آخر هوسی هست و نیست


مرده ام و باز نفس میکشم


بی تو در این خانه کسی هست و نیست


کیست که چون من به تو دل بسته است


مثل من ای دوست بسی هست و نیست





فاضل نظری






۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۰۰:۳۴
سید رضا
۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۲۳:۵۹
سید رضا

تقدیم به آقا امام حسن علیه السلام





هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو
توئی دوباره پیمبر، محمدی دیگر
چنان که عایشهء دیگری است مَحرم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو
چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

سید حمیدرضا برقعی


شرمنده بابت تاخیر چند روز سرم خیلی شلوغ بود

۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۰۰:۳۱
سید رضا

" او"     شانه ای    دارد

                                 خیس 

                                         از   شبهای   بارانی سر   من  ...  

 

۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۱ ، ۲۰:۳۱
سید رضا

سفره ، سفره ی "او"  ست "  غریب نواز طوس "

 


سفره ی اول :

عصبانی  شده بود با   اخم های  توی هم کشیده گفت :

ساکت باش ، خدایمان یکی است ،  پدرمان یکی است ثواب و پاداش هم به کارهای نیک است

زود باش بگو همه ی خادمان ، -سفید و سیاه-  بیایند سرسفره کنار من

هیچ وقت ندیده بودم بلند حرف بزند

فقط گفته بودم " سفره ی خدمت کاران را جدا بیندازیم"

 

 سفره ی دوم :

یاسر خادم   :

   کارهای روزانه ی آقا که تمام می شد و خانه هم خلوت بود

 همه ی ما را دور خودش جمع می کرد از کوچک تا بزرگ می نشست کنار ما سر سفره  بدون ما غذا نمی خورد

 همیشه هم می گفت  اگر من موقع  غدا خورد ن آمدم بالاسرتان به احترام من بلند نشوید

اگر صدایتان کردم و سر سفره بودید بگدارید غداتان تمام شود بعد بیایید پیشم .

 

و سفره ی آخر :

 

 به گمانم  زهر اثر کرده بود که امام ضعیف شده بود

  نمازی خواندند و  پرسیدند : "یاسر !  خادم ها غذا خوده اند؟ "

گفتم : فدای شما بشوم با این حال شما که غذا از گلوی کسی پایین نمی رود

گفتند : سفره را بیندازید.

انداختیم  نشستند کنار سفره تا ما غذا بخوریم بعد هم گفتند : برای اهل خانه تان هم ببرید.

همه که رفتند صدای شیون از خانه بلند شد.

                                                                                او هم رفت

 منتهی الامال



سفره سفره " او " ست  ولی تردید مرا خواهد کشت که نوکر هستم یا نه ؟؟؟

۱۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۱ ، ۱۸:۱۰
سید رضا

نذر و" که غریب طوس است.



-آقاجان مرا در دعاهایتان فراموش نکنید

-خیال میکنی فراموشت میکنم

-نه

-از کجا می دانی؟

-چون شما همیشه شیعیانتان را دعا می کنید من هم یکی از آن ها هستم  .

-غیر از این چیز دیگری هم هست ؟

-نه آقای من چه چیزی ؟

-هر وقت خواستی ببینی چقدر یاد تو هستم ببین تو چقدر یاد منی ومن در نظرت چه طورم.

اصول کافی (باب مولد ابا الحسن الرضا (ع))

 

۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۹:۴۱
سید رضا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ دی ۹۱ ، ۱۳:۲۹
سید رضا

        هر گز نفهمیدم

                فراموش شدن

                     درد داشت

                                 یا

                                      فراموش کردن

        به هر حال فراموش می کنم

                          فراموش شدنم را....                          






۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۳:۲۷
سید رضا

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی
غروب، این‌همه غربت، چرا نمی‌آیی؟

زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی
تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

کجاست جاذبه‌ات آفتابِ من؟ خسته است
شهابِ کوچکت از این مدارپیمایی

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟
کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی؟

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی...

" پانته‌آ صفایی بروجنی

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۷
سید رضا