برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

آه شرمنده ام هنوز هم کمی از من مانده میروم تا دیگر از من چیزی نماند میروم تا من ، او شود...

برای او

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۲۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۴۷
سید رضا
باز هم باران بود
اما بی او...


۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۴۴
سید رضا

 بعضی روزها بعد نماز جمعه میرفتم بهشت ثامن برای عرض ارادت و توسلی به شهدا

همین طور که قدم می زدم  چشمم به عکسی خورد و مطلبی که نوشته بود 

اگر روزی من مردم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند کور کورانه نمرده ام 

دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا بدانند که چیزی با خود نمی برم 

پاهایم را روی زمین بکشید تا بدانند از اینکه از این دنیا می روم خوشحالم و به پای خود می روم

و وقتی مرا به خاک سپردید یک قالب یخ بر سر مزارم بگذارید

 تا به جای مادر مرحومم بر مزارم بگرید.


پی نوشت :

دو پست اخیر به بهانه تکریم مادران شهدا بود

 جای بعضی مادران شهدا هم خالی بود خیلی 





۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۳۱
سید رضا
از قبل بچه ها برنامه ریخته بودند
همه مرتب نشسته بودند 
نوار خام 
ضبط صوت 
جایی برای نشستن یک نفر
نوار خام را وارد ضبط کردند 
و حضور او
کلی تلاش کرده بودند تا او را بکشانند پای  ضبط
گفته بودند تو که این قدر با خودت می خوانی و زمزمه می کنی 
بیا این بار هم بخوان تا ما برای نوه هایت و برای دیگران این گنج پنهان را نمایش بگذاریم
آمد و نشست بچه ها که انگار بار اولشان بود مصاحبه می کردند سوالاتی پرسیدند و خواستند مرثیه هایش را بخواند
به ترکی و به کردی گاهی فارسی هر چه بلد بود خواند و اشک ریخت 
نوار را که گوش بدهی به میانه ها که برسی  ناگهان بچه ها هم ناله می زنند و برای مدتی نوار قطع می شود
بعد برایم گفتند که از ناله و اشک زیاد از حال رفته بود

مادر  ( انه زهرا) تو هم مثل بی بی ام البنبن  خواندی و ناله زدی
 هم برای پسرت و بیشتر از آن برای حسین  علیه السلام همان پسر فاطمه  سلام الله علیها که مادرش در کربلا نبود و .............


پی نوشت :
به پاس اشک های مادر  رو حانی شهید سید رضا گوهری همان مادر که منتظر  سر پسرش بود
۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۱۸
سید رضا
وقتی کسی را بشناسی و با او حتی روزی را گذرانده باشی 
وقتی او را نارحت ببینی غمگین می شوی
اگر او را گریان ببینی چشمانت دیگر تماشاچی باقی نمی مانند و و برای همدردی صورتت را نشان دار می کنند نشانه هایی از جنس اشک
این احساسات است حال اگر مویه و ناله آن دوست سوزناک باشد که دیگر جگر هم بی تابی می کند...
اما دیگر نمی دانم ناله و آه  چقدر باید سوزناک باشد تا درون سنگ نفوذ کند سنگی که بعضی آن را جای دلشان گذاشته اند 
شنیدیم و خوانده ایم 
که سوز ناله و آه و مرثیه های بی بی ام البنین حتی دل دشمنان را به لرزه آورده
و حتی مروان هم از کنارش که عبور کرد چشمانش سنگ دلش را آب کردند و خیس شدند
 
می آمد بقیع و  مرثیه می خواند:


یَا مَنْ رَأَى الْعَبَّاسَ کَرَّ عَلَى جَمَاهِیرِ النَّقَدِ        وَ وَرَاهُ مِنْ أَبْنَاءِ حَیْدَرَ کُلُّ لَیْثٍ ذِی لَبَدٍ
اى که عباس را دیدى حمله مى‏کرد بر توده‏هاى فرومایه       و از فرزندان حیدر هر شیر یال دارى دنبال او بود
أُنْبِئْتُ أَنَّ ابْنِی أُصِیبَ بِرَأْسِهِ مَقْطُوعَ یَدٍ        وَیْلِی عَلَى شِبْلِی أَمَالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ
خبردار شده‏ام که به سر فرزندم ضربت وارد شده درحالى‏که بریده‏دست بود       واى بر من بر شیر بچه‏ام که ضربت عمود سرش را خمیده کرد
لَوْ کَانَ سَیْفُکَ فِی یَدِیْکَ        لَمَا دَنَا مِنْهُ أَحَدٌ
اگر شمشیرت در دستت بود        کسى نمى‏توانست به تو نزدیک شود
لا تَدْعُوِنِّی وَیْکِ أُمَّ الْبَنِینَ        تُذَکِّرِینِی بِلِیُوثِ الْعَرِینِ
واى بر تو مرا دیگر مادر پسران مخوان       که مرا به یاد شیران بیشه‏ام مى‏اندازى
کَانَتْ بَنُونَ لِی أُدْعَى بِهِمْ        وَ الْیَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِینَ
مرا پسرانى بود،که به آنان خوانده مى‏شوم       اما امروز براى من پسرانى نیست
أَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبَى        قَدْ وَاصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِینِ
چهار پسر مانند کرکسان بلندیها       که با بریده شدن رگ حیات یکى پس از دیگرى به مرگ پیوستند
تَنَازَعَ الْخِرْصَانُ أَشْلاءَهُمْ        فَکُلُّهُمْ أَمْسَى صَرِیعا طَعِینَ
نیزه‏ها بر پیکرهایشان ستیزه داشتند       همه آنان با تن مجروح به خاک افتادند
یَا لَیْتَ شِعْرِی أَ کَمَا أَخْبَرُوا        بِأَنَّ عَبَّاسا قَطِیعُ الْیَمِینِ
اى کاش مى‏دانستم آنچنان است که خبر دادند       این که دست عباسم بریده شده بود







۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۴۴
سید رضا


به احترام شیخ بهایی در روز او....

نگشود مرا ز یاریت کار دست از دلم ای رفیق! بردار
گرد رخ من، ز خاک آن کوست ناشسته مرا به خاک بسپار
رندیست ره سلامت ای دل! من کرده‌ام استخاره، صد بار
سجاده‌ی زهد من، که آمد خالی از عیب و عاری از عار
پودش، همگی ز تار چنگ است تارش، همگی ز پود زنار
خالی شده کوی دوست از دوست از بام و درش، چه پرسی اخبار؟
کز غیر صدا جواب ناید هرچند کنی سال تکرار
گر می‌پرسی: کجاست دلدار؟ آید ز صدا: کجاست دلدار؟
از بهر فریب خلق، دامی است هان! تا نشوی بدان گرفتار
افسوس که تقوی بهائی

شد شهره به رندی آخر کار                                                

۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۰۷
سید رضا

 

کاش می شد مثل مسأله های فیزیک از جاذبه بعضی ها صرف نظر کرد....

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۴۶
سید رضا

شاید آن روز که اعلام کردند انقلاب فرهنگی بشود 

نمی دانستند عده ای به اسم کار فرهنگی هر کاری  ( هر کاری )می کنند حتی ضد فرهنگ

آرزویمان شده که عده ای کار فرهنگی نکنند ( آقا تو رو به جون عمه ت کار فرهنگی نکن )


اطلاعات بعضی از مسئولین فرهنگی درباره فرهنگ مثل اطلاعات آهو (کنایه ای مودبانه از خ...) از رایانه و اینترنت است 

خب البته اگر آهو به رایانه دست بزند نتیجه اش را باید در زباله دان جستجو کرد 

گاهی عده ای چنان ندای دغدغه فرهنگی سر میدهند  که اگر همانجا بگویی فرهنگ را از منظر آقا (بالاترین دغدغه مند فرهنگی ) تعریف کن

باز هم انسان را به یاد آهو می اندازند

فکر کنم انقلاب فرهنگی به قیام و نهضتی نیاز پیدا کرده



پی نوشت :

درد دلی به بهانه سالروز اعلام انقلاب فرهنگی

۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۳۵
سید رضا

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم 
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به٬ که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه٬ که از خاک کمتریم

ما با تو ایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم

ما خود نمیرویم دوان از قفای کس
آن می برد که ما به کمند وی اندریم

«سعدی» تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم



به مناسبت دبروز 
روز بزرگداشت سعدی
۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۲۴
سید رضا